گریه میکنیم،اشک میریزیم و فریاد میزنیم برای آسمان سیاه شب،
برای خون وحشی رگ ها،برای شیههی اسب سیاه تنها،برای
نفرین کبوتربرای سرنوشت برف برای تنهایی برای زیستنی از
آینده و مرگی به زیباییدیروزها برای راز گل سرخ برای سرایبی
کسی برای مستی سر مستها برای درد خوش مرد... تو ای
هم صحبت من، کِی خواهی دیدمرا؟شاید زندگی سیاه است
و تلخ، افسوس، افسوس که جان با اینسخت قهوه برده دست
در دست، باشد که روزی جان، ببرّد دست ازاین دست که آن
روز، روز رستن و پیوستن به جان است...چه عیبیداره کسی
قهوه رو توی لیوان بخوره؟ چه عیبی داره کسی قهوه رو
توی یه لیوان شیشهای بخوره؟؟؟خدایا عطا فرما به ما آنچه
که آرزویشرا داریم و قرار دهصلاحمان را در آنچه که دوستش
میداریم که دوستداشتن موهبتیست از تو و لایق تو و نیک
بندگانی که میپرورانی تا دوست داشتنی باشند. در کشاکش
دهر تو سنگ آسیاب باش....
آهای جوون
وقتی صدای تو در کوچه های شهر جاری شد تو بهترین شعر مرا گفتی
آهای جوون تو میتونی یه شعر تازه تر بگی
از درد و رنج آدما از صحن پر خطر بگی
از شوروشوق باغها، از شعله های پر شرر،
ازدیده های تر بگی
هو کن ،ها کن، شورش کن غوغا کن
ها کن، هو کن، دنیا رو زیرو رو کن
هو کن ،ها کن، قیامتی به پا کن
ها کن، هو کن، دنیا رو زیر و رو کن
تو میتونی کلید باشی قفل درهارو وا کنی
دستای پینه بسترو از زنجیرا جدا کنی
تو میتونی دیو شبو رسوا کنی، رسوا کنی
هو کن ،ها کن، شورش کن غوغا کن
ها کن، هو کن، دنیا رو زیرو رو کن
هو کن ،ها کن، قیامتی به پا کن
ها کن، هو کن، دنیا رو زیر و رو کن
دور شو، شرر شو، موج شو، خزر شو
فریاد خشم مردم، جنبش پر ثمر شو
سرو شو، سمن شو، مشعل شب شکن شو
دار شو، درو کن ،زمین و زیرورو کن
رود شو، روان شو، پناه بی کسان شو
گندم کشتزاران، چاره درد من شو
راه شو، رها شو، غرش طوفان شو
چشم و چراغ مردم ،از نو دوباره پا شو
تو میتونی اگه بخوای قیامتی به پا کنی
کبوترای خسترو از قفسا رها کنی
تو میتونی برکه ها رو دریا کنی دریا کنی
وبلاگ دوران زندگی بروز شد..............
درد واره ها سخن یادواره نیست سخن حرف های گفتنی هماره هاست « چامه و چکامه» نیستند دردهای من جامه نیستند تا زتن در آورم تا به «رشته ی سخن » در آورم نعره نیستند تا ز « نای جان » بر آورم درد های من نگفتنی است درد های من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نام هایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند من ولی تمام استخوان بودنم درد می کند لحظه ی ساده ی سرودنم درد می کند انحنای روح من شانه های خسته ی غرور من تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است کتف گریه های بی بهانه ام بازوان حس شاعرانه ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا درد دوستی کجا؟این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرگذشت ناگزیر خود را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه یدل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را
ز برگ های تو به توی آن جدا کنم دفتر مرا دست درد می زند ورق شعر تازه یمرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می زنم ؟ درد حرف
نیست درد نام دیگر من است
وبلاگ دوران زندگی بروز شد..............
یک شبنم، این است آن منی که از سالهای دراز از نخستین روزی
که به خویش چشم گشوده ام،بر دوش کشیده ام.
و سرماها و شکست ها و پیروزی ها و سفرها و حضرها
و شادی ها و غم ها گذشتم و گذراندم و آوردم.
و تنهاترین مسافرم.در زیر بار کوله باری سنگین تر از این تنهایی
و سفر، پشتم خم گردیده و استخوان های قلبم به درد آمده است.
شده است و از هر منزلی تا منزل دوردست دیگر لحظه ای است.
به یک روز یا یک شب...
شبی از شبها، خواهم افتاد و خواهم مرد....
تا هر چه دیرتر بیفتم...هر چه دیرتر و دورتر بمیرم.
می توانسته ام بروم، بمانم، افتاده و جان داده باشم.
از این خاطرات هر چه دورتر و دیرتر بروم و بمیرم، همین...
فرآیند
ذهن آرام یعنی شهامت اینکه بتوانی بی ترس
با حقیقت و مشکلات روبرو شوی
این به معنای استواری نیز هست اینکه
بتوانی گرفتاری هایی را که همه با آن روبروئیم
به هیچ بگیری و حذر کنی از نگرانی مداومی
که بسیاری از مردم به دلایل بی ارزش
بیشتر عمر خود را برای آن تلف می کنند.
The process The calm mind
means Courage so that you may
Face without fear the truth
And difficulties of the path
It also means steadiness
It also means steadiness
So that you may make light of
The troubles which come
Into everyones life and Avoid
the incessant worry
Over little t5hings into which
Many people spend most
Of their time
به وبلاگ دوران زندگی سر بزنید
استاد کاری بود که در کارگاه خود در یکی از گذرگاه های روستایی کوچک در هند تیر وکمان می ساخت.
در حالی که مرد سرگرم ساخت و پرداخت استادانه یک به یک پیکانها بود پادشاه همراه با خیل ملازمان در رکاب از مقابل کارگاه وی عبور می کنند
ستون پر جبروت شاهانه از برابر کارگاه میگذرند و استاد حتی یکبار چشم از کار خود بر نمیگیرد.
DATTATREY داتاتیریا ی روحانی
که از قدیسین روستا بوده وشاهدی بر این ماجرا عرض خیابان را طی میکند و از استاد می پرسد که ایا کاروان شاهانه را دیده است؟
تیر و کمان ساز پاسخ میدهد "از کدام کاروان حرف می زنی"
داتاتیریا بی درنگ در برابر استاد به خاک می افتد و به او میگوید:
"تو مراد دل من هستی"
******************
در قلمرو سکوت "افکار تو همان پیکانها هستند."قلمرو سکوت"
روند ساختن پیکانهاست و تو باید بر کار خود با همان دقت و شدت استاد پیکان ساز تمرکز داشته باشی
به گونه ای که حتی اگر تمام جهان از برابرت عبور کند تو هیچ سر وصدا و جنجالی را نشنوی.
اگر فکر تو پیکان باشد و "قلمروسکوت" روند ساختن پیکان عمل همان کشیدن زه کمان و رها کردن پیکان است.
*********************
Thought word deed
The thought is the arrow:
The word which carries your thought the bow
The action which releases the arrow
The pull of the string.
فکر واژه عمل
فکر پیکان است:
واژه مرکبی که فکر تو بر آن سوار است یعنی کمان
و عمل همان که پیکان را رها می سازد
یعنی کشیدن زه کمان