SILENCE OF THE HEART
Not only of the mouth
That too is necessary.
The you can hear god everywhere
In the closing of the door
In the person who needs you
In the birds that sing
In the flowers the animals
That silence which is wonder and praise.
Starting with silence ; mother teresa
نه تنها سکوت دهان
که سکوت دل نیز ضروری است.
آن گاه می توانی خدا را در همه جا بشنوی:
در بسته شدن آن در :
شخصی که نیازمند توست
در نوای پرندگانی که می خوانند در گلها.
درحیوانات سکوتی که شگفتی است و ستایش
آغاز با سکوت-مادر ترزا
در عمق قلبم آتشى است
قلبى سوزان.
در عمق قلبم آرزویى است براى آغاز.
من در احساساتم میمیرم.
دنیای من در خیال است.
من در رویاهایم زندگی می کنم بلى در رویاهایم . . .
تو در قلب من هستى
تو در وجود منى
هر جا که بروم
جلوه گرش خواهم بود و خواهم کرد.
تورا بى پایان دوست دارم
و تا همیشه نگه خواهم داشت حضور سبزت را اى عزیزترینم.
همواره در کنارت خواهم ماند . . .
مثل بهشت است دیدن چشمهای جادویى تو.
بهشت چشمانت مرا به اوج آسمان مى برد.
من عاشق تو هستم
بهترین عزیزترینم
نازنینم
مراقب خودت باش . . .
وقتى که لبخندت را میبینم دیوانه وار خوشحال مى شوم.
من صدای قلبت را مى شنوم . . .
من گلها را حس مى کنم
من بارش را حس مى کنم اما . . .
تنها با وجود پاک تو بهترینم . . . !
قلمرو سکوت"
آن جدایی را به ما می دهد
که کمک می کند در یابیم که واقعا که هستیم.
نود در صد مردم این را نمی دانند یا تشخیص نمی دهند.
تنها گروه معدودی از مردان بزرگ رهبران
هنرمندان ونویسندگان که در سیاره دیگری از حیات
زندگی می کنند و با رپ رپه ی طبلی متفاوت گام بر می دارند.
اینها مزیتی متمایز دارند:
می دانند که هستند و همین یاریشان می کند
جایی بروند که می خواهند.
************************
The greatest jihad
Or the greatest war
Is the war over one;s self.
-prophet mohammed
بزرگترین جهاد
یا جنگ
همان جنگ علیه خود است
"حضرت محمد(ص)"
بیا ببین این جا ، درون آسمان
ابرهای تیرگی رفتند آفتاب آمده است
رنگ رنگ و با صلابت ، این کمان چند رنگ
باز گویی کودکی هستم در پی پروانه ها
این رودخانه لنگه کفشم را در آغوشش گرفت
بر تا انتهای مهربانی ها من دگر خسته ام
شاپرک رفته است من دلم از خاک یأس انباشته است
کودکی بودم پر هیاهو شادی ام از کودکی بود
شورم از انگاره ها وقت خوابم آمده است
اما صدا این نوای دلنشینِ های های گریه است
گریه؟! چرا؟ من نمی دانم من فقط می دانم
کودکی ، مرده است و دیگر هیچ زنی مادر نخواهد بود
این جا دیگر هیچ کس بچه نیست
و همه در پی یک رویایند شاید ، شاید
که اگر شاید را هم از آن ها بستانی دیگر
زندگی شان بی واژه است بی احساس
بی فردا و بی خواهش آدمی آز است
انسان نفس است و نفس همواره خواهنده است
من همیشه فکر می کردم که یک شبنم بخواهم
حال شبنم این جاست شبنم من زیباست
با لباسی توری چشم هایی آبی
با کلاهی از حصیر و لاخه های موهای طلایی یا بلوند
لب هایی سرخ و کوچک دختر من ، کودک من
کاش اینجا بود و می دید او تنها نیست
این دنیا پر است دنیای آدم ها
پر است از این عروسک ها هر کدام یک رنگ
با یک روی و یک دیده هر کدام را خواستی
پول هایت را بشمار شبنم من کاشکی زیبا نبود
دختر من کاشکی تنها نبود آفتاب سرد دیدگانش
باز هم آبی و پوست لاکی تنش
گرم چون رویا بود من هنوزم هستم
اما او دختر من رفته است و همراهش کودکی ام را برده است
بی نشان و یادگاری یا حتی
سنگ قبری
تا که بنشینم و بر سرش با یاد او
چادر گلدار خود را برسرم بگذارم و
هایهای گریه ام را در فراغش سر دهم
و نفس همواره خواهنده است
من همیشه فکر می کردم که یک شبنم بخواهم
اما حالا در آغوش شبنم ، مرگ می خواهم
وقت خوابم آمده است اما صدا
این نوای دلنشین های های گریه است
گریه؟! چرا؟ من نمی دانم من فقط می دانم
کودکی ، رفته است.
*********************************
بشنو و بدان
هرکس به اندازه ای که « احساسش » می کنند هست
هرکس را نه بدان گونه که هست احساس می کنند
بلکه بدان گونه که احساسش می کنند هست.
حرف هایی هستند برای « گفتن»
که اگر گوشی برای شنیدن باشد می گوییم
حرف هایی هستند برای «نگفتن»
حرف هایی که هرگز سر به «ابتذال گفتن» فرود نمی آرند
و سرمایه های ماورائی هر کسی
به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد
حرف هایی بی تاب و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی قرار آتشند.
روی این آدرس کلیک کن
http://tofanezard.blogfa.com
دوباره باز خواهم گشت
نمی دانم چه هنگام از کدامین
ولی یکبار دیگر باز خواهم گشت
و چشمان تو را با نور خواهم ششت
و از عرش خداوندی ، شما را هدیه ای تازه خواهم داد
به دستان برادر دست خواهم زد
به زلف کودکان گیلاس خواهم زد
نوازش های مادر را ، دوباره زنده خواهم زد
زن همسایه را ، نور و هوا و آفتابی تازه خواهم داد
به سوی یتیمان ، من تکان از عرش خواهم داد
به لب های فرو بسته ، امید خنده خواهم داد
به دیوار حریم عشق ، یکبار دیگر ، من تکیه خواهم زد
به گندم ، من حدیث نو شکفتن ، یاد خواهم داد
به شمع روشن محفل ، رموز همنشینی با پروانه را
من یاد خواهم داد
گل نرگس به دشت مهربانی هدیه خواهم برد
کمد های خمیده از شقاوت ، راست خواهم کرد
برای فهم زیبایی ، دوباره واژه خواهم ساخت
دوباره مزه لبخند را ، من بر لبان خشک خواهم داد
نگاه مهربانانه ، امید گرمی خانه
رسوم عشق ورزی را ، دوباره زنده خواهم کرد
برای قفل لب هایتان ، برای فتح دل هایتان ، کلید تازه خواهم داد
برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، آنگ هزاران نشانه خواهم داد
ز رخسار بدر شرمساری را
ز چشم مادران ، من اشک و زاری را
تباهی را ،تباهی را ، تباهی را ، دوایی تازه خواهم داد
برادر با برادر صلح خواهم داد
به خواهر، مهربانی یاد خواهم داد
به مردم بانگ خواهم زد :
هلا ای عاشقان خسته نومید ، به پیش آرید دفترهای
مشق زندگانی را
که من سرمشق های تازه خواهم داد
برای صبح فردا مشقتان این است
هزاران بار بنویسید ، آزادی ، محبت ، عشق
و یکصد بار بنویسید ، انسان بنده حق است
و بنویسید ، رنگ آسمان آبی است
سیاهی ها از دفترهای قلب خویش بر گیرند
کنون با خط خوش ، زیبا
در اوراق سفید قلبشان این جمله را صد بار بنویسید خدا نور است ، زیبایی است
خدا آزادگی را دوست می دارد
و می خواهد که بند ، هر اسارت را
ز فکر و روح و دست و پای بر گیرند
و مشق عشق ، خواهم داد
و آغوش محبت ، باز خواهم کرد
و مادر را دوباره ، از سرای سالمندان ، من به سوی خانه خواهم برد
و پیران را دوباره ، گوهر هر خانه خواهم کرد
پدرها را ، نوازش های کودک ، یاد خواهم داد
به دست کودکان ، نان ، پنیر و عشق خواهم کرد
دوباره با سعادت بندگی کردن ، خدایی زندگی کردن
سروش تازه خواهم داد
به نام عشق و زیبایی ، دوباره خطبه خواهم خواند
و عزت را دوباره زنده خواهم کرد
و به انسان یاد خواهم داد
کسی که فریاد زد من عاشق هستم.
گلی جایی شکفت و عاشقی کرد
میان خواب خورشیدو تبی سرد
کسی فریاد زد«من عاشق هستم»
به جای عاشقان خفته از درد
شنیدند آسمان ها این ندایش
پرید از خواب،خورشید با صدایش
بگفت من عاشقم عاشق ترینم
صدا کرد از ته دل او خدایش
برای خاطره فصلی رقم خورد
غریب عاشقی اینجا قسم خورد
کسی فریاد زد«من عاشق هستم»
به دور عاشقان خطی قلم خورد
بریدن های فرجام پاییز
صدا زد عاشقی؟ از جا برخیز
شنیدم نازنینی خفت آنجا
لبان تشنه اش از عشق لبریز
صدای نرم او فریاد دریا
خروش گرم او کابوس دریا
شنیدم بر لبانش تشنه بودند
تمام چشمه های ناب دنیا
کسی فریاد زد« من عاشق هستم»
کسی فریاد زد« ازمن برستم»
کسی جانانه جان را می سپارد
کسی فریاد زد جان را بشستم
یه وبلاگ دیگه ام دارم دوست داری سر بزن