این روزهای فرسوده خزیده ام در کنج انجماد کلام در پناه صخره ای سرد و تاریک و فراموش شده درغمی غمناک فرو رفته در شبی بس تاریک و خالی از قصه پر از سایه های وهم انگیز ....... گم شده ام در روزهای خالی از تو خالی از عشق لبخند نگاه بوسه........خالی از نفس دیگر حتی نه اشکی و نه دعایی ....... و شکست این سکوت دیگر برایم محال است .... جام شوکران بر لب اه چقدر طعم سرنوشتم ................!