بد مستی - برای شوالیه قرنها
گاهی وقتها نبض آدم میره تو گردنش یا مچ دستش یا انگشت پاش...نمیدونم.بهتره اگر جایی که هستین در داره، در رو باز کنین یا اینکه خودتون رو ببندین به جایی چیزی. البته راه بهتر اینه که همزمان دو کار انجام بدین. مثلاً میتونین کتابی هم بخونین یا چیزی بنویسین یا خودتونو به شکلی، همزمان، مشغول کار دیگری هم بکنین. واقعاً تحملش تنهایی سخته...تازه 1دقیقه و 46 ثانیه گذشته و تو سرت گرم میشود. مانده. هنوز مانده. معلق خواهی شد و بیوزنی را احساس میکنی و میتوانی رخِ ماهِ زمین را از خلاء ذاتِ خدا، با جانِ نگاهِ دل، بنگری...کافی است از همین ابتدا خود را بسپاری، کافی است خود را جا بگذاری و رَد شوی، و از خودت بگذری و خودت را و خویشت را و مَنَت را و تو را جا گذاری...4 دقیقه گذشت و شک نکن که پلکی هم نزدهای و بدان که سپرده شدهای و میدانی که اگر بخواهی و حتماً خواستهای، رفتهای و گذشتهای.5دقیقه و 10ثانیه رفت و دیگر هیچ... تو بی اختیاری، بی اختیار...و بی اختیار سرت به چپ و راست و شاید هم و شاید هم و شاید هم به بالا و پایین میرود.بالایی، اما هنوز پایین کشیده میشوی.مانده...شاید تنها یک گره مانده...7 دقیقه و 52 ثانیه و اکنون...مطرب مهتاب رو... بگو... مَحرَمیم، محرمیم، محرمیم...اگر دراز کشیدهای پاهایت با شک وتردید میلرزند. پاها شک دارند نه تو. آنها رفتند، شاید تو هنوز دو دِلی. و نبض تو در پا یا مچ دست یا گردن یا پلک چشمها به شدت میزند...ای شه و سلطان ما، ای طربستان ما، در حرم جان ما...10دقیقه و 40 ثانیه: نرگس خمار او، ای که خدا یار او، خدا یار او، خدا یار او...پنجره را باز میکنی، درختان دورتر تکان میخورند، شاید نسیمی یا بادی به تکان وامیداردشان.لیکن نزدیکتر حرکتی نیست، نه درختی میجنبد و نه بادی و نه نسیمی. گویی درخت و باد و نسیم و همه و همه گوش سپردهاند به آنچه تو میشنوی.نرگس خمار او، ای که خدا یار او، دوش ز گلزار او، ز گلزار او، ز گلزار او...12 دقیقه بودی و بودنت را احساس کردی. تو باید نیست شوی. پایین بیا و منتظر باش...مطرب مهتاب رو... بگو... محرمیم، محرمیم، محرمیم.13 دقیقه و 16 ثانیه در را باز کردهای، شاید هم خودت را بستهای... بهتر بود اگر فضا باز بود و محصور نبود، از خود بیخودی، شاید سرت به دیواری، پایت به میزی بخورد و یا کمدی و کتابی و دیواری و میزی، به پا و سرت. الان تو میخواهی آزادانه پرواز کنی، روحِ کتاب و میز و کمد نیز در پرواز است. شاید همه چیز از کنترل خارج است. نگران نباش. میارزد...با بالهایی باز پرواز میکنی ای شده از دست من... چون دل سرمست من، ای همه را دیده تو... آنچه گزیدی بگو...می به قدح ریختی، فتنه برانگیختی، کوی خرابات را، تو چه کلیدی بگو...به تنفس و ضربان قلبت دقت کن، دم و بازدم و ضربان قلب با ضرب دف و تنبور هم آهنگ شده، خوب دقت کن، کمی اگر نَفَست را حبس کنی ضربان محکم تر قلبت به تو نشان میدهد که سپرده شدهای. نامنظم تپیدن قلب و تنفس با نظم تنبور و دف به زیبایی همدیگر را در آغوش گرفتهاند.ای شه و سلطان ما، ای طربستان ما، در حرم جان ما...16 دقیقه و 30 ثانیه: فرود نزدیک است...و تویی که تو نیستی و مُردی و دوباره متولد شدی.تولدت مبارک.آنچه شنیدی بگو...آنچه شنیدی بگو...