سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
در قلمرو سکوت
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 80
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 193971
کل یادداشتها ها : 79
خبر مایه

موسیقی


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

فهمیده ام که منظور از خرد آن چیزی نیست که می دانی بلکه چگونگی به کارگیری دانسته هایت است.

فهمیده ام که وقتی یک دوست ،محتاج یک گوش شنواست ، هرچقدر هم که شنونده خوبی باشی باز هم کمه.

فهمیده ام که اگر در برخورد با زندگی و مردم دنبال بدترین ها باشی ، به بدترین ها میرسی و اگر

 دنبال بهترین ها باشی ، به بهترین ها می رسی.

فهمیده ام که افراد دست ودل باز به ندرت  مشکلات احساسی و فکری دارند.

فهمیده ام که حقایق محض همیشه باقی خواهند ماند و عمده چیزهایی که برای انسان مهم هستند هم

 به ندرت تغییر میکنند.

فهمیده ام که اگر آدم آخرین حرف را در یک مباحثه بزند دلیل براین نیست که در مباحثه پیروز شده است.

فهمیده ام که اگر همیشه منتظر تشکر نباشی لطف کردن خیلی ساده است.


  
بودن" یعنی تغییر، "تغییر" یعنی بلوغ و "بلوغ" یعنی استمرار فرایند پویای تولدی دوباره.

توقف تغییر یعنی توقف حیات.

برای بقا باید تغییر کرد.

تغییر،یک چالش و یک فرصت است.نه یک تهدید.

انسان نباید تاسف گذشته را بخورد ویا ازتغییری که باعث زحمت وناراحتیش میشود گله وشکایت کند چرا که تغییر جوهرزندگیست.

تمامی تغییرات ،حتی تغییراتی که آرزویشان راهم داریم،غم انگیزند چرا که آنچه درجریان یک تغییر رها می شود بخشی از وجود ما بوده است.برای تولدی دوباره باید ار جهان قبلی رخت بربست.

اگرجهان را بدان گونه که هست نمی پسندید،تغییری درآن ایجاد کنید؛این وظیفه شماست.

هر فصلی از بقایای فصول گذشته برمیخیزد.این است جوهر تغییر و تغییر،اصلی بنیادیست.

زمین در حال تغییره و چه خوب میشد اگر ما هم ،هم زمان با زمین تغییراتی در خودمون ایجاد می کردیم و سال جدید به یک انسان جدید با خصوصیات و روحیات جدید و عالی تبدیل می شدیم.


  
یه سوال بنیادین: اگه آدم حرف خداش رو گوش نده، بهش ایمان نداشته باشه، کارهای خوب خوب نکنه، چطوری می‌تونه به خودش اجازه بده که دوست جونش رو دوست داشته باشه؟ هان. خدا هر چی می‌ده البته لطفه. وقتی من نمی‌تونم یه سوال رو حل کنم، وقتی نوامید می‌شم، چطور به خودم اجازه بدم، یکی دیگه رو دوست داشته باشم. هان؟ عشق رو باید تو وجود خودمون پیدا کنیم. اما کجاست آخه؟ به چی تکیه کنم؟ چی دارم؟ چرا همه چی انقدر کمه. زود تموم می‌شه. خب الان پنج روزه دارم به یه مساله فکر می‌کنم ولی نمی‌تونم حلش کنم. دیروز خودخواسته سرم رو بدرد آوردم که بهش فکر نکنم. سه تا قرص خوردم خوب شد. نمی‌دونم چی کار باید بکنم؟ نمی‌دونم.

آخه اینم خیلی مسخره است که عشق وابسته باشه به حل مساله. مگه مساله‌ها تموم می‌شند. یکی حل شه، یکی دیگه هست که حل نمی‌شه. اما آخه الان می‌دونی چند وقته یه چی که حل کنم دلم خوش باشه، پیدا نکردم. این خودخواهیه؟ من که غرورم رو شکونده‌ام. بس نیست؟


  

مبارزه برای توازن

مانند اقیانوس باش

که تمام جویبارها و رودخانه ها را در خود می پذیرد.

آرامش پر توان اقیانوس همان می ماند که بود

ورود جویبارها و رودخانه ها را ابدا بروز نمی دهد.

The quest for equilibrium

Be like the ocean

Which receives all streams and rivers.

The oceans mighty calm remains unmoved

It feels them not.

در"قلمروسکوت"

فرد می کوشد تا به کمال دست یابد اما نه کمال به مفهوم دستیابی به بیشترین یا بالاترین حد در هر عرصه ای از تلاش و کوشش.

کمال بیشترین حد نیست

کمال توازن و همسازی درون است.

کمال توازن است . نه بالاست و نه پایین. متاثرشدن از فرازها به همان معنای متاثر شدن از فرودهاست."قلمروسکوت" تو را از فرازها و فرودها جدا میکند به گونه ای که شکست ها و پیروزی ها موجب غم و شادی تو نخواهد شد بلکه صرفا سنگ محک هایی خواهند شد در طول مسیر زندگی.

 

برای چیرگی بر خود نیازی به افراط و تفریط نیست

آنچه که به آن نیازمندی

توازن است.

کلیک کن

 


  

29 بهمن روز سپندارمذگان روز مهرورزی و روز عشق به مادر

روز سپندار مذگان در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 3 روز پس از والنتاین فرنگی!         
این روز "سپندار مذگان" یا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در 
ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند.
بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین
راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روزپنجم "سپندار مذ" بوده است
سپندار مذ لقب ملی زمین است. یعنی گستراننده، مقدس، فروتن. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد.
 زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خودامان می دهد.
 به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است
که در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، مثلا جشنی ترتیب می دادند متناسب با نام آن روز و ماه.
شانزدهمین روز هر ماه مهر نام داشت و که در ماه مهر، "مهرگان" لقب می گرفت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ یا اسفندار
مذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.
سپندار مذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود با
محبت هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.

شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم.

ادامه مطلب...

  

به این میگن زندگی!

میگم این زندگی هم بازی های عجیبی با آدم ها می کنه. یک کمی خوب که نگاه کنی میبینی بعضی آدم ها عمرشون رو می گذارند روی این که یه لحظه رو تجربه نکنند، و علیرغم تمام حساب ها نهایتا اون یه لحظه رو تجربه می کنند . و در مقابل بعضی آدم ها تمام عمرشون می ترسند از این که نکنه در آینده اتفاقی که ازش می ترسند بیفته. از دنیا میرند و عمرشون رو با فکر اون اتفاق ناخوشایند تلخ می کنند و اون اتفاق هر گز نمی افته یا…اتفاق می افته و می بینند اونقدر ها هم ناخوشایند نبود. شاید باید تمام این بازی ها باشه تا باورمون بشه زندگی یعنی لحظه  !

 همون لحظه ای که با رفتنش بخشی از عمرمون را با خودش هم میبره و تنها گرد وغبار باقی مانده از این حرکت شتاب زده است که به ما میگه : عمر رفته دیگر باز نخواهد گشت …شاید مشکل اصلی ما در این باشه که بایدتکلیفمان با خودمان  روشن بشه بعد با دنیا ..بد نیست بعضی وقتها حتی اگر هم برای یک لحظه شده با خودمون بگیم: شکی نیست که این جماعت  به دیگران و حتی به خودشون هم دروغ می گند یا در برخی احساس ها به شدت با من متفاوت هستند.و به همین دلیله که چیزهایی که قراره آدم ها رو خوشحال کنه توانایی این رو نداره که تو رو  هم خوشحال کنه و بعضی وقتها برای خوشحال و خوشبخت بودن باید راهی جدا از دیگران را طی کرد.


  

شاخه خشک وشکننده درختی ، زیبائیش را به رخ می کشدزمانی نمی گذرد که پرنده ای بر روی تن خشکیده اش خودنمایی می کند باد می وزد وشاخه را تکانی می دهدقناری، آوازی سر می دهدوهمان چند برگ باقی مانده بر درخت، رقصنده روزگار می شوند روزگاری که فراموش کرده است که زمانی، رقصندگان همه جا به چشم می آمدندومن ‌آرزو می کنم که باد، برگها را با خود نبرد نمی گذارم که برگها اشکهای مرا ببینندآخر می دانم که تاب دیدن ندارند وفرو می ریزند از بس که، مِهری ندیده اند بی تاب گشته اند قناری این جا چه می کند؟! چه اهمیتی دارد بدانم!؟ همین که هست، یعنی زندگی بودنش، پاسخ تمام نبودنها است ومن هیچ نمی گویم، هیچ گاهی باید، فقط سکوت کرد وبس که اگر سخنی به میان آید، این رویا هم پایان می یابدومن، این رویا رادوست دارم گرچه می دانم، حقیقی نیست.


  
+ سلام ما بعد از مدتی بروز شدیم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ