من اگه کسی رو داشتم دیگه دربه در نبودم
با غم و غربت و اندوه دیگه همسفر نبودم
اگه زخم نخورده بودم تو رو باور نمیکردم
توی این حصار غربت با غمت سر نمیکردم!!!
دفتر عشق که بسته شد
دیدم منم تموم شـــــــــــــــــدم
خونم حلال ولـــــــــــــــــــــی بدون
به پایان تو حروم شـــــــــــــــــــــــــــدم
اونی که عاشق شده بـــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کار تومونـــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــد
تموم وسعت دلــــــــــــــــــــــــــــــو
به نام تو سنـــــــــــــــــــــــــد زدم
غرور لعنتی می گفــــــــــــــــت
بازی عشقو بلـــــــــــــــدم
از تو گله نمی کنــــــــم
از دست قلبم شاکیـــــــــم
چرا گذاشتم از خــــــــــــــودم
چراغ ره تاریــــــــــــــــــــــــــــم
دوست ندارم چشمای مـــــــــــــــــن
فردا به آفتـــــــــــــــــــــــــــــاب وا بشه
چه خوب میشـــــــــــــــــــــــــــــــه تصمیم تو
آخر ماجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا بشه
دست و دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت نلرزه
بزن تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیر خلاص رو
از اون که عاشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــقت بود
بشنو این التــــــــــــــــــــــــــــماس و!!!
از تو مهربان تر کیست که دردهایم را با او در میان بگذارم و زخمهای دلم را پیشرویش بشمارم .
از تو آیینه تر کیست که هزار توی روحم را به من نشان دهد بی آنکه سرزنشم کند
خوبا !
مرا به خاطر همه نامه هایی که برایت ننوشتم ببخش
مرا به خاطر همه آوازهایی که برای تو نخواندم ببخش
مرا به خاطر پنهان کردن حرفهای دلم که به تو نگفته ام ببخش
بهترینا !
صدایم را ببخش ؛ لبهایم را ببخش ؛ اشکهایم را ببخش
از تو راز نگهدار تر کیست ؛ که سر گذشت دستهایم را برایش بنویسم
و از فاصله ها گله کنم ؛ از تو آیینه تر کیست که قامت بر قامتش بایستم و احوال دلم را بپرسم ؟؟؟؟؟
درون کوچهً قلبم، چه غمگینانه می پیچد صدای تو که می گفتی ، به جز تودل نمی بندم!!!
به وبلاگ دومم سری بزن عاشق مولا
سالهاست که مینالیم.
نالیدن بس است میخواهم فریاد بکشم،
اگر نتوانستم سکوت می
کنم. خاموش ماندن بهتر از نالیدن است.
موندم سر دو راهی تو خورشیدی یا ماهی
از بس بزرگ و پاکی دریا پیشت حبابه
از وقتی تو می تابی مهتاب شبا تو خوابه
جواب این سوال و هیچکی هنوز بلد نیست
یه عمره می پرسمو همیشه بی جوابه
موندم سر دو راهی تو خورشیدی یا ماهی
از بس بزرگه اسمت قلب آدم میلرزه
بهار به خاطر تو تازه و پاک و سبزه
واسه نگاه نازت نمیشه قیمت گذاشت
نمیشه عشق تو رو به پای قسمت گذاشت
معجزه میکنی تو با دستای طلایی
جات توی آسمونه عین پرنده هایی
صدای مهربونت تو لحظه هام میپیچه
همون صدای زیبا شبا میشه لالایی
سر میزارم رو شونت خسته مثه پرنده
اما لیاقت دارم لایقم و برنده؟
اگه نباشی دنیا پوچه و سرد و خالی
من میمونم یا حسین با درد گلای خشک قالی
بهشت اگه رد نشی تو از کنار باغاش
تا چشم به هم نزاشته عین جهنم میشه
موندم سر دو راهی از بس زلاله قلبم
میشکنه مثه چینی موندم میون یه مشت آدمای زمینی
حساب خوبی تو از همه دنیا جداس
یه قهرمان مثه تو فقط توی قصه هاست
از خشم موج دریا چرا باید بترسم
وقتی تو کشتی من دستای تو ناخداست
هرچی که مینویسم پیش تو کم می یارم
به خاطرت میمیرم به خاطرت میبارم
به جز یه صندوقچه که اینجا بهش مگن قلب
برای هدیه دادن چیز دیگه ندارم
موندم سر دو راهی تو خورشیدی یا ماهی
ما اگر سرا پا زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر داغ شرط است ، آورده ایم
اگر دل دلیل است ، آورده ایم
اگر دشنه دشمنان ، گردنیم
اگر خنجر دوستان ، گرده ایم
گواهی بخواهید ، اینک گواه
همی زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری ، سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
به وبلاگ دومم سری بزن عاشق مولا
در سکوتی دلگیر مانده ام بین تو و خودم...
فاصله ای به انداز? هزار سال نوری بین خودم و تو می بینم...
تو گذشتی از من!!!!
غافل از نگاهم و غافل از یادم...
پشیمانم از گشودن دریچه ای به سوی تو!
نمی دانم!
به گمانم دریچ? نگاهت را باید بست...
بست تا زندگی را خوب دید ونوای باران را شنید...
کسی آن سوی سرزمین خواب من ، موسیقی باران را زمزمه می کند...
و به گمانم هراس های عاشقی من نیز از همان روز شروع شد!
از همان خواب و همان باران...
سرزمین خواب من آن سوی سرزمین واقعی و تنگ توست!
سرزمین تو فقط درد و اندوه است...
سرزمینی دور از رویا...
سرزمینی زرد و قرمز...
امّا سرزمین من آن سوی تو!
آن سوی دریچ? نگاه توست!
کافی است نگاهی کنی به ستاره ای که
آن گوش? آسمان به تو چشمک می زند
و تو را مشتاق است...
آن وقت تو می مانی و ستاره...
تو می مانی و نوای باران...
تو می مانی و شاید من...
فقط کافی است نگاهت را کمی سبز کنی
آن وقت سرزمین بی رنگیت
رنگی می گیرد آن چنان خیال انگیز
که خیال های مرا هم غرق در خود می کند...
امّا حالا تا آن روز من مانده ام و
خیال های هراس انگیز دوری از تو...
دوری از تو و نگاه مبهمت...
اشتباه کردی نخواستی این ماندنم را
می فهمی یک زمان
امّا دیر است
می دانم
می دانم
می دانم
آه ...می دانم
کاش تو هم کمی می دانستی
به وبلاگ دومم سری بزن با وفا
هنوزم در پی اونم که میشه عاشقش باشم
مثل دریای من باشه منم چون قایقش باشم
هنوزم در پی اونم که عمری مرحمم باشه
شریک خنده وشادی رفیق ماتمم باشه
خدایا عشق من پاکه اگرچه عشقی از خاکه
منم اون عاشق خاکی که از عشق تو دلچاکه
میگن جوینده یابندست ولی پاهای من خستست
من حتی با همین پاها میرم تا حدی که جا هست
هنوزم در پی اونم که اشکا مو روی گونم
با اون دستای پر مهرش کنه پاک و بگه جونم
بگه جونم نکن گریه منم اینجام بذار دستاتو تو دستام
تو احساس من و میخوای منم ای گل تو رو میخوام
به این آدرس حتما سر بزنید وبلاگ خودمه
به نام خداوند جان آفرین
در قلمرو سکوت
از همان ابتدای تولد با جنجال و هیاهوی مداومی روبروئیم که حواس ما را بی وقفه عرصه تاخت وتاز و هجوم خود می کند .
حتا در خواب نیز از حملات این هیاهو در امان نیستیم.
این قیل وقال چنان پیله هزار تویی پیرامون ما می تند که حس شنوایی ما را از کار
می اندازد و حتا آنگاه که حرکتی نداریم همچنان صدای این قیل و قال است که میشنویم ونه سکوت.
هم به هنگام خوشبختی و هم در اضطراب و افسردگی در جستجوی آرامش و صلح هستیم اما برای رسیدن به چنین صلحی دست به دامان فعالیت تب آلود ذهن می شویم که تلاشی عبٍ و بیهوده است
درجه رشد در 400 سال اخیر موجب تکامل جهش وار بشیریت شده است. انسان در خلق لذایذ و ارضای حواس خود استادانه پیش رفته است ولی از آنجا که این لذایذ ساختگی و مصنوع دست انسانند ناپایدارند و کاذب. ما حواس خود را به ضیافتی از اسباب بازیهای نو صحنه های بدیع و لذت های تازه فرا می خوانیم ولی بندرت با لحظه ای حقیقی و صلح آمیز روبروئیم.
از این رو یکی از ارزشمندترین چیزهایی که در جستجوی یافتن آن هستیم آرامش و در نهایت سکوت است.
روند بودن در قلمرو سکوت ما را سوی سکوت درون رهنمون خواهد شد. این روندی است که به دوران باستان باز می گردد. این چنین صلحی وابسته به شرایط یا وضعیت برونی نیست.
مردان بزرگ این صلح را حتا در کوران جنگ یا فته اند و حتا در غل و زنجیر توانسته اند به وجد و سرور برسند
اگر سکوت را به گونه ای به مناسب به کار گیریم به ابزاری نیرومند دست یافته ایم.
این آموزه ها به مذهب خاصی گرایش ندارند اصولی هستند که جهان انها را پذیرفته اند و کم و بیش تمامی ادیان الهی به آن عمل کرده اند
از دهلیز سکوت است که هستی درونی خود را می یابی.
رابطه سکوت نسبت به ذهن همانند رابطه نیلوفر آبی با آفتاب است .
راست بدان گونه نیلوفر آبی در بر ابر آفتاب از هم میشکفد ذهن در قلمرو سکوت حجاب
بر می گیرد تا دانشی را که ما به سوی خردمندی رهنمون است در خود بپذیرد.
we cannot place ourselves directly in God,S presence without imposing
upon ourselves interior and exterior silence.
that is why we must accustom ourseves to stillness of the eyes of the tongue.
starting with silence mother teresa
نمی توانیم بلا و اسطه در حضور خداوند قرار بگیریم مگر آن که سکوت درون وبرون
هر دو را بر خود تحمیل کنیم به همین دلیل است که بایستی خود را با آرامش روح چشمان و زبان اخت گردانیم
آغاز با سکوت . مادر ترزا
به ادرس زیر حتما سر بزنید
به نام خدا
هوس های مورچه ای