سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
در قلمرو سکوت
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 37
کل بازدید : 191622
کل یادداشتها ها : 79
خبر مایه

موسیقی


                به نام خالق بی همتا

 

همیشه با بدست آوردن کسی که دوستش داری نمی توانی صاحبش شوی.گاهی وقتها لازم است که از او بگذری تا بتوانی صاحبش شوی. همه ما با اراده دنیا می آییم: با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیرم

 

                                        مرد زاهد

 

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد، کنار چشمه ای نشست

 

 تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبایی درون چشمه دید. آن را

 

 برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

 

در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف

 

افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او

 

 داد.

مرد گرسنه هنگام خوردن نان، چشمش به سنگ گران بهای درون

 

 خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت: «آیا آن سنگ را به من می

 

 دهی؟» زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد.

 

مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. او می دانست که این

 

 سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه

 

 زندگی کند، بنابراین سنگ را برداشت و باعجله به طرف شهر حرکت

 

 کرد.

چند روز بعد، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت: «من خیلی فکر کردم،
 
 تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد، خیلی راحت
 
 آن را به من هدیه کردی.» بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد
 
 و گفت: «من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران
 
 بهاتری از تو می خواهم. به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو
 باشم؟» 
 
 
 
 
                  
به این آدرس حتما سر بزنید
http://tofanezard.blogfa.com
 
 
 

 


+ سلام ما بعد از مدتی بروز شدیم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ